تو فامیل، یه حاج عمو داشتیم که قصهی دلدادگیشو همه میدونستن؛
اینکه دلیلِ عذاب موندگی حاجی،
عشق نافرجامش به دختری بوده که صداش میزده انار !
ولی هیشکی از اصلِ قضیه خبر نداشت.
تا اینکه حاج عمو دمِ مرگش، همه رو تو خونه باغش جمع کرد و سرِ صحبت باز کرد ازین کلاف دلدادگی...
انار؛ ثمرِ رسیدهی باغِ دلِ من بود که افتاد دست مشتری..
دخترِ شاه پریونِ محله که دل منو برد و دیگه هیچ وقت پسش نداد..
انار، انار نبود، منیژه نامی بود
من صداش میکردم انار؛
از بس خوش بر و رو بود،
قشنگ میخندید، قشنگ دل میبرد،
عینهو انار صد دانه یاقوت تو نگاهش داشت..
اون انار رو من انارش کردم..
بغض کرده از غمِ صدای حاج عمو، اشک میریختیم،
و عمو غمگین تر از همیشه گفت:
دلش با من نبود..
انار ثمرِ رسیدهی باغِ دل من بود،
ولی افتاد دست مشتری..
بعد هم شعر وحشی بافقی رو با خودش زمزمه کرد:
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم..
حالا بعد از ۴۶ سال، انار برگشته و میگه:
حلال کن، ندیدم عشقِ تو چشاتو،
نشنیدم التماسِ صداتو..
انار برگشته اما ترک خورده..
ولی ترک خورده تر از اون منم،
و دلم که چوب خطِ حیاتمون پر شده!
زن و زندگی ندارم.. اولاد ندارم..
هرچی ازم باقی بمونه سلامتیِ سرتون..
فقط یه حلقهی طلا هست که بعد از مرگم بدید به انار و بهش بگید،
۴۶سال عاشقت بودم ..
همون شب حاج عمو
تو بُهت و غصهی ما از دنیا رفت..
ما هم هرگز انار رو ندیدیم تا امانتیشو بدیم،
فقط همیشه قبل از ما، سرِ خاکِ حاج عمو یه دسته گل بود..
میخوام بگم، همهی ما تو زندگیمون
یه انار داریم که دیر یا زود برمیگرده،
یا رسیده و تازه،
یا ترک خورده و رنجور..
اما امان ازون روز
که ۴۶سالهای زیادی از رفتنش گذشته باشه و دیگه نشه مشتاق به بازگشتش بود...):
#گلت میوه
#کیک عصرانه
#دورهمی